بلندخوانی برای کودک خاطره‌ای خوش و شیرین میباشد  که از ذهن او پاک نمی‌شود. تراکم و تکرار این خاطره، به افزایش سیناپس‌های میان نورون‌ها و انعطاف‌پذیری مغز می‌انجامد، و از این رو بافتی استوار برای شناخت عمیق تر کودک از خود، فراهم می‌شود.

در فرایند بلندخوانی، همسویی و هم‌راستاییِ عاطفی، در دو محور پدید می‌آید: میان «کودک و بلندخوان» و میان «کودک و کتاب».

حس کودک از خود، هنگامی رشد می‌کند که ارتباطی عاطفی را تجربه می‌کند. کودک به کمک چنین ارتباطی، «حسی از خود» به‌دست می‌آورد. هنگامی که به سبب رزونانس عاطفی، عواطف کودک به رسمیت شناخته می‌شود و به او بازگردانده می‌شود، تجربه کودک از خودش به او می‌گوید که همه چیز خوب است. چنین حسی را نیمکره‌ی راست میانجیگری می‌کند.

شناخت عاطفی کودک و شناخت گره ذهنی او، بر عهده‌ی بلندخوان است. او با چنین شناختی، افزون بر گزینش کتاب مناسب که با زندگی واقعی کودک پیوند دارد، گفت‌وگوهای پیرامونی را به گونه‌ای می‌تواند مدیریت کند که با تمرکز بر مسائل کودک، همسویی عاطفی با او را بسیار بیش‌تر کند.

پردازش زبان با ورود نیمکره‌ی چپ مغز در فرایند بلندخوانی، شدنی می‌کند. نیمکره‌ی چپ، زبان‌محور و منطقی است. یک داستان خوب و باکیفیت، افزون بر محرک‌های عاطفی، نوعی روایت با توالی منطقی رویدادها نیز هست. از این رو در پردازش داستان توسط مغز کودک، عاطفه و منطق همنشین می‌شوند. «داستان‌ها اگرچه دربر دارنده‌ی توالی منطقی اتفاقات هستند، اما نقش قدرتمندی نیز در تنظیم عواطف بازی می‌کنند. به این ترتیب، داستان‌ها مثال‌های خوبی هستند از این که چه‌طور عاطفه و فکر تحلیلگر، دو عنصر درهم تنیده‌اند.»

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

جستجو در سایت

درحال بارگذاری ...