
کنار آمدن با پدیده مرگ به اندازه کافی توانفرساست، و هنگامی که باید آن را به بچهها توضیح داد، ده برابر سختتر میشود. اکنون برای کنار آمدن بچهها با مرگ حیوان خانگیشان، سربسته گفته میشود که حیوان خانگی را به مزرعه دیگری فرستادهاند در حالی که کودکان از این موضوع همانند بسیاری از موضوعات دیگر آگاه هستند. ولی پدرها و مادرها باید بچههایشان را از پایان زندگی آگاه کنند و این آگاهی دادن آنقدر حیاتی است که اگر نیاز باشد، باید شخصاً خودمان آن را انجام دهیم. اگر در میان ما کسانی هستند که جرأت بازگویی این موضوعها را ندارند، از مجموعه ادبیات کودکان که برای کمک به بچهها فراهم شده است، میتوانند بهره ببرند؛ اگرچه شاید آنچنان که همیشه میخواهیم، پیش نرود.
بچهها به شیوه خودشان جهان را میشناسند، اسطورههایشان را میسازند و خدایشان را میپرستند، و شاید درباره موضوعهایی مانند مرگ که درک آن پیچیده تر است، این وضعیت دشوارتر نیز باشد. براون این نگرش را در «پرنده مُرده» که در سال ۱۹۸۵ چاپ شد، به زیبایی نشان داده است. «رمی چارلیپ» شرحی بر این کتاب مصور نوشت و سال گذشته) با طراحی هنری جدید «کریستین روبینسون» بازچاپ شد. داستان براون به شکل شگفتآوری ساده است: گروهی از کودکان که در حال بازی هستند، پرندهای را روی زمین پیدا میکنند. بدن پرنده هنوز گرم است ولی حرکت نمیکند. کودکان ضربان قلب پرنده را کنترل میکنند (قابل توجه پدرها و مادرهایی که کودکانشان را از دست زدن به جانوران مُرده بازمیدارند.) ولی چیزی حس نمیکنند، آنها جسد پرنده را آنقدر در دستشان نگهمیدارند تا آنکه سرد و لَخت میشود. بچهها از اینکه پرنده مُرده است و دیگر پرواز نمیتواند بکند، بسیار ناراحت میشوند، اما از اینکه آن را پیدا کرده، خرسند بودند، زیرا حالا در زمین جنگل میتوانستند گودالی بکنند و آن را دفن کنند و مانند بزرگترها، مراسم خاکسپاری برگزار کنند و برای پرنده سوگواری کنند.
این کودکان بینام و نشان، جسد پرنده را درون برگ میپیچند و گور آن را با خزههای بیشتر و گل و گیاه میپوشانند و باهمدیگر برای آن مرثیه میخوانند: «سپس گریه میکنند چون مرثیهسرایی آنها بسیار حزنانگیز بود و رایحه خزهها و گیاهان بسیار نافذ بود و پرنده، بیجان آرمیده بود.»
شعرهای مرثیهای که براون در داستان «پرنده مُرده»، مانند داستان «شب بهخیر ماه»، نوشته است، رنگوبوی مذهبی دارند و با این همه، خاص و کنایهآمیزند. خودآگاهی بچهها در برپایی مراسم و شیوه یگانه مرثیهسرایی و حسوحالی که در این عزاداری به آنها دست داده است، رنگوبوی واقعیت دارد؛ اگرچه همه این مراسم یک نمایش است. براون در سطر پایانی داستان خود مینویسد: «و هر روز و هر روز، آنها بر روی گور پرنده کوچکشان مرثیه میخواندند و گلهای تازه نثار آن میکردند، و آنقدر این کار را انجام دادند تا فراموش کردند.»
گزاره «تا فراموش کردند»، برای بزرگسال عبارتی سوزناک است، ولی از دید یک کودک … خُب، البته بچههای این داستان، سرانجام پرنده مُرده را فراموش کردند، زیرا قرار نبود بقیه زندگیشان یا حتی بقیه سال دوم دبستانشان را با گذاشتن گُل روی گور یک پرنده بینامونشان سپری کنند – و در نتیجه، بدون کوچکترین حسی در اینباره یا جبر به زندگیشان ادامه دادند. حالتی که براون برای ما معرفی میکند، حالتی است که ما آن را فرجام مینامیم. این همان شیوهای است که ما باید درباره مرگ با بچهها گفتوگو کنیم.
برگرفته شده از کتاب «چیزهای تصادفی: لذّت خواندن ادبیات کودکان در جایگاه یک بزرگسال»، نوشته «بروس هندی»
- nrgs
- بهمن 8, 1401
- 68 بازدید